قبر هر روز پنج مرتبه انسان را صدا میزند :1.من خانه فقر هستم با خود تان گنج بیاورید2.من خانه ترس هستم با خود تان انیس بیاوردید 3. من خانه مار ها و عقرب ها هستم با خود تان پادزهر بیاورید 4. من خانه تاریکی ها هستم با خود تان روشنایی بیاورید5. من خانه ریگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش بباوردید
1. گنج . لا اله الا الله 2. انیس . تلاوت قرآن کریم3. پادزهر .صدقه و خیرات4. روشنایی . نماز نماز شب 5. فرش . عمل صالح
┈┈•✾✾•┈┈
من یک زن هستم، یک همسر، یک مادر.
من، یک زن تحصیل کرده هستم، یک همسر محبوب و یک مادر
مهربان.
من ،کسی هستم که در اصطلاح عام به آن زن خانه دار می
گویند، ولی من می گویم، من، یک زن خانواده دار هستم.
من زنی هستم که مسولییت پرورش و تربیت فرزندم را خود
به عهده گرفته ام و خودم معلم مهدکودک یا پرستار بچه ام شده ام.
من زنی هستم که خودم در خانه معلم او هستم، معلم
اجتماعی چون به او راه ورسم اجتماع را می آموزم. معلم دینی اش، چون به او دین داری
را یاد می دهم. من،
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
من غرق دریای شما هستم
محو تماشای شما هستم
هرکس در این دنیا پیِ چیزیست
من در تمنای شما هستم
در سر خیال خام می سازم
مبهوت رویای شما هستم
آینده ای با عشق می خواهم
در فکر فردای شما هستم
اما ، اگر، شاید، نمیدانم...!
درگیر حاشای شما هستم
سجاد نوبختی
****
پیونشت :
یک روز اگر بی عشق سر کردم
دل را فقط درمانده تر کردم
تنها ماندن در خانه
تنهایی بخاطر خودارضایی
هر وقت تنها میشم
دیدن فیلم های مستهجن مبتذل در خانه
یواشکی فیلم دیدن
تنها تو خونه
تنهایی استمنا دختر پسر
خیلی تنها هستم
من تنها هستم
علت دلیل خودارضایی
چگونه تنها نباشیم ؟
مشکل من تنهایی هست
مشکل تنها بودن
درمان تنهایی
چگونه تنها نباشم؟
علت تنهایی من
چرا من تنها هستم؟
خودارضایی کردن در خانه
هیچ کس تو خونه نیست
من چرا همیشه تنها هستم؟
کتاب دانلود آموزش دوستیابی
فرار از تنهایی
خودارضایی فیلم های سکس
پیرزن باتقوایی در خواب خدا را دید ؛ به او گفت : « خدایا ، من خیلی تنها هستم . آیا مهمان خانه ی من میشوی » ؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد . پیرزن از خواب بیدار شد ؛ با عجله شروع به جاروکردن خانه کرد ؛ رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود ، پخت . سپس نشست و منتظر ماند . چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
ادامه مطلب
نیاز به راه رفتن،گام های بلند برداشتن،دویدن.
من پاهایی هستم که هیچ گاه ندویدهاند.
نیاز به چشم باز کردن،دیدن،زل زدن.
من چشم هایی هستم که هیچ گاه باز نشده اند.
نیاز به لمس کردن،نوازش کردن،مشت زدن.
من دست هایی هستم که هیچگاه حرکتی نکرده اند.
نیاز به فکر کردن،حساب کتاب کردن،بحث کردن
من مغزی هستم که هیچ گاه به کار نیفتادهام.
نیاز به خندیدن،عصبانی شدن،گریه کردن.
من احساساتی هستم که هیچ گاه خودشان را بروز نداده اند.
ادامه مطلب
خوابگاه که هستم، بیشتر جای خالی ات را حس میکنم. اینجا مفهمومی به نام خانواده، فقط هرازگاهی توی تماس های گوشی احساس میشود. آنقدر محیط سرد و یکنواختی دارد که تمام کم و کسری های زندگی آدم، یادش می آید.
دلم هر روز و هر لحظه برای عزیزانم میتپد. همانها که با یکدیگر در هرچیزی جز خون اختلاف داریم. ولی همین خون، قلبم را به خانه و آدم هایش گره زده. مخصوصا که بچه کوچک در خانه داریم. دلم برای خرابکاری هایشان تنگ شده. فدای سرشان که هر دفعه موقع نماز بای
من سید حسین هاشمی هستم.14 ساله از مشهد مقدس.کلاس هفتم هستم.من بیشتر فامیل را در این کار مشغول خواهم کرد و در این اوضاع کرونا سعی کردم کاری کنم که شما در خانه تان بدون اینکه بیرون بیاید محصولاتی را برای شما فراهم کنم.دقت کنید که محصولات فقط در شهر مشهد و با تایید صلاحیت با احترام تحویل داده می شود.
#کرونا_را_شکست_می دهیم
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید .
فیلم را ببینید
به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟
خدا قبول کرد و گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد.
پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند.
…
از یاد می برم نوشتن را. تن می دهم به هر چه اتفاق می افتد. می خوانم برای کار. می نویسم برای کار. تو می گویی یک بار شاید همین روزها با هم به ییلاق برویم. تو سرت درد می کند چون کسی را سه روز است ندیده ای. بی خبر هستی. من تمام خبرهایم همین. شهر پر از صداست.آژیرها و بوق ها. من از خلوت خانه راضی هستم و از این بازگشت به اینجا. اما امروز حال خوشی ندارم. صبح در گرما به کلاس می روم. آدم های دیگری غیر خودمان می بینم.ما همدیگر را برای هم روایت می کنیم.خاطرات، شنیده
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با
آورده اند که عاشق قصد معشوق خود کرد و راه را در پی گرفت تا به وصال دلدار برسد. با هر مرارت و شقاوتی بود خود را به کوی یار رساند و دق الباب کرد.
از معشوق ندا آمد:کیست؟
عاشق جواب داد: من هستم.
معشوق در به روی او نگشود.
عاشق حیران و سرگردان، کو به کو، خانه به خانه، گریان و نالان شد و از طلب یار دل برنداشت. تا اینکه دوباره خود را در کوی یار دید.
دق الباب کرد.
معشوق دوباره پرسید:کیست؟
عاشق جواب داد:تو هستم...
این بار در به روی عاشق گشوده شد و به وصال دوس
نمیدانم ، شاید عمر لونا دیگر تمام شده باشد و دیگر اینجا خانه نباشد . شاید هم وقفه ی کوچکی باشد برای آنکه لونا دوباره خانه را پیدا کند.
به هر حال چیزی که میدانم آن ست که دیگر اینجا نیستم . اگر سراغم را میگیرید اینجا هستم : تنبــور
من هر کاری دلم بخواد میکنم به هیچکسم مربوط نی
حالت تحو هستم که هستم به تو چه مربوط
دلم میخواد رابطه یسریا رو به گ.ا بدم بازم به تو چه مربوط
الان مثلا اون عطستون شاه کار کرده تونسته اینجا رو پیدا کنه؟؟؟؟؟؟ فکر میکنین میترسم؟؟؟
من اینجا هستم نظراتم بازه که ثابت کنم همچین پخی هم نیستین ازتون بترسم
بی تی اسم ارزونی خودتون
من معلم هستمهر شب از آینه ها می پرسم :به کدامین شیوه ؟وسعت یاد خدا را بکشانم به کلاس ؟بچه ها را ببرم تا لب دریاچه ی عشق ؟غرق دریای تفکر بکنم ؟با تبسم یا اخم ؟با یکی بود و نبود ؟زیر یک طاق کبود ؟یا کلاغی که به خانه نرسیدقصه گویی بکنم ؟تک به تک یا با جمع ؟بدوم یا آرام ؟من معلم هستمنیمکت هانفس گرم قدم های مرا می فهمندبالهای قلم و تخته سیاهرمز پرواز مرا می دانندسیب هادست مرا می خوانندمن معلم هستمدرد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن همگی مال منست ،من مع
من محمدامین ربیعی نژاد هستم ۱۶ ساله از خوزستان :)
طراح گرافیک رایانه و طراح وب :)
کار من دیزاین/طراحی هست. لوگو ،پوستر،قالب وب،وب،کارت ویزیت و...
من چندین سال هست در این کار هستم و خود را به یک دوستار هنر گرافیک
معرفی میکنم ، من مدیر یه آکادمی مجازی هستم به نام آکادمی مارن شما میتوانید
آکادمی من رو داخل فضای مجازی دنبال کنید ،
کار های گرافیکی من و... در فضای مجازی انتشار داده میشن و میتوانید آن هارو نگاه کنید و امید کار هستم لذت ببرید :)
من مد
تفاوت اصلی خانه های هوشمند با خانه های معمولی در این است که همه ی وسایل در خانه های هوشمند به یکدیگر متصل هستند و با یک دستگاه مرکزی کنترل می شوند. کنترل آب و هوا، چراغ ها، لوازم، قفل ها و انواع مختلفی از دوربین ها و مانتیورهایی که می توانند به خانه های هوشمند و خودکار اضافه شوند از هر جای خانه و حتی دور از خانه قابل کنترل می باشند.
من اهورا پردل هستم مخلص تک تکتون هستم من اومدم برای کسانی که میخان کنسولی جدید داشته باشن از جمله خودم که بنظرم کنسولی بهتر از ایکس باکس نیست خدمتتون هستم تا ببینید چرا و چگونه ایکس باکس از نظرم بهترین
کنسوله ممنون از وقتی که برای خوندن این بخش گذاشتین
ارادتمند شما اهورا پردل
در عالم ثبوت تو را دوست دارمت
در واقعیّت فرضم ندارمت
اثبات میکنم به تو عشقم عزیز من
هستم اسیر و گرفتار عالمت
دیوانه ی تو هستم و زنجیری جنون
جان میکُنم تو بخواهی فراهمت
پایان بده به غم و انتظار من
من را نکن بهانه ی اشک محرّمت
از عالم ثبوت گذشتم برای تو
من عاشق تو هستم و تصمیم محکمت .
.
خیال میکنم که فرداصبح با صبح بخیر تو بیدار میشوم، یا وقتی که از سر کار برگشتم، یک خسته نباشید و آغوش میهمان تو هستم.
خیال میکنم روبروی تلویزیون و بر روی کاناپهی خانهمان خوابت برده است و من تا وقتی بیدار میشوی به خطوط چهرهات خیره میشوم، و شاید همانجا خوابم ببرد.
خیال میکنم در خانه، خودت را قایم کردهای تا تولد بیست و هشت سالگی مرا با جیغ و فریاد تبریک بگویی و مرا غافلگیر کنی و من تو را به رستورانی که در خیالمان با هم آشنا شده
دوست داشتم یک خانه ی مستقل میداشتم :/ یک خانه ی خیلی خیلی کوچک :/ از همان ها که معمار خودش را کشته تا خلاقیت بخرج بدهد و وسایل را یک جوری جا دهد :/ و دوست داشتم فقط برای خوابیدن به خانه ی کوفتی ام میرفتم:/ چون آنقدر کار داشتم که فرصت هیچ چیز دیگری پیدا نمیکردم :/ اینگونه دیگر برای تفریح کردن وقت نداشتم :/ و به همه و به خودم میگفتم که به خاطر کار دور سفر و چیز های دیگر را خط کشیده ام :/ و یک آدم جدی هستم که مسئولیت دارد:/ و تازه میتوانستم به آدمهایی که کا
گروه ضد شیطان
مارپلا کنار آتیش اون افراد که توی کلیسا بودن نشست و گفت: معذرت می خوام واقعا فکر کردم مزاحمین من مارپلا هستمو بعد اونها به ترتیب شروع به معرفی کردن خودشون کردن:من نادیا هستممن جک هستممن اولویا هستممن مایک هستم
ادامه مطلب
مذهبی، اسلامگرا، انقلابی و میهندوست قطعاً هستم؛
سنّتی، پاناسلامیست، محافظهکار و ناسیونالیست قطعاً نیستم؛
حزباللهی، اصولگرا، اصلاحطلب و روشنفکر هم نمیدانم هستم یا نیستم؛ شاید باشم، شاید نه. چرا که متأسّفانه هنوز که هنوز است، تعاریف روشنی ازشان ارائه نشده است که مورد قبول همۀ موافقان و مخالفانش باشد.
آدامسم رو تو کاغذ رسید عابر بانک مچاله میکنم. نماز میخونم. توی زمین تنیس توپ ها را با بقیه تقسیم میکنم. ایمیل میدهم. احساس میکنم زیبا هستم. میپرسم بدنم روی یک خط راست است؟ راه میروم. مینشینم. صدای باز و بسته شدن درهای دانشگاه را چک میکنم منتظر محل دقیق برهمکنش مولکول ها هستم. منتظر محل دقیق برهمکنش مولکول ها هستم.
روی کاناپه روبروی تلویزیون دراز کشیده ام ...از حیاط خانه ی عمه صدای آب بازی و خنده ی بچه ها می آید ...
زنگ میزنم به حمید ...میگوید خانه ی عمه ام در میشیگان هستم و سلام پیرساند ...از گرما میپرسد و اینکه کی برمیگردیم ...
میگویم هوا خنک است ...باد می آید برگ درخت ها میرقصد تو ی باد و از رودخانه صدای جوش و خروش آب می آید ... احتمالا غروب برمیگردیم
راستش را بخواهی ... اینجا همه چیز خیلی مطلوب است ... خنکی هوا...درخاتن بلند ...رودخانه ...یک آسمان پاک آبی... صدای خنده ی
دیروز اتفاقی افتاد که به شدت مرا ترساند. دلم میخواهد ساده سازی کنم و بگویم این ترسم بابت این است که ذاتا ادم ترسویی هستم. توهین بدی بهم شد و البته کمی هم رگ غیرتم بالا زده. با این همه، واهمه دارم از خانه خارج شوم و به خودم حق میدهم.
دوباره در خانه تنها هستم. میخواهم بروم برای خودم عطر بخرم و سامان اصرار دارد همان مسیر دیروز را برویم تا برایم عادی شود و ترسم بریزد. البته این که از بین چهارتا عطرفروشی که سراغ گرفته ام این یکی به لحاظ کیفیت بهترین
شهر تبریز به واسطه رشادت های آزاد مردانی همچون ستارخان و علی مسیو در دوران انقلاب مشروطه نقش برجسته ای در تاریخ معاصر ایران دارد، به همین خاطر بازدید از خانه های باقی مانده از مشروطه خواهان که روزگاری محل تشکیل جلسات و ستاد جنگ بوده برای ما یاداوری میکند که این شهر بزرگ چه تاریخی را پشت سر گذاشته است.
خانه های تاریخی تبریز
موزه قاجار (خانه امیر نظام)
خانه تاریخی ستارخانموزه علی مسیوخانه بهنام (خانه قدکی)خانه مشروطه تبریزخانه حیدر زاده تبری
روزی کسی بود که از آیندههای دور حرف میزد بدون اینکه بگوید من هستم و میمانم.روزی کسی بود که حمایت میکرد بدون اینکه بگوید تکیه کن و من هستم.روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانههای احمقانهای که جابهجا شد و بازی گرفتهشد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و میمانم.حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.حالا کسی هست که عمیق است.اما دخترانههای ترک خوردهی من حالا به هر حرفی بدگماناند و پر از ت
در یکی از بهترین شب های خدا هستم.شبی که از هزار ماه بهتر است.. یکی از شب های مبارک نزول قران... یکی از شب های ماه مهمانی خدا ...بهترین ماه خدا...شب قدر...هستم،هستم،هستم... اما نیستم...در عین اینکه هستم،نیستم و متحیرم...گیجم...گنگم...
میخواهم دعا کنم ولی انگار کن که لالم...میخواهم ضجه بزنم ولی انگار کن که سنگم...میخواهم عین ابر ببارم اما تو انگار کن کویرم...
دلم به اندازه ی همه ی این بوی نمی که توی کوچه های این شهر پیچیده گرفته...هوس کرده ام همه ی شب را زیر نو
چشم هایم را که باز می کنم هنوز منگ هستم انگار در آسمان هستم و فضای بازی آسمان را حس می کنم احساس فرود نرمی به من دست می دهد و از آسمان انگار به زمین می آیم در آخر وقتی در تشکم می افتم می فهمم کجا هستم به سقف نگاه می کنم که بالای سرم است و فرقی با باقی سقف ها دارد انگار قدیمی تر صمیمی تر یا همچین چیزی است بلند می شوم و تشکم را جمع می کنم کمی کتاب می خوانم و در آن فرو می روم تا صبحانه را با پدرم برادرم خواهرم مادرم مادر بزرگم بخوریم ولی خودمانیم ها صب
او نمی داند ولی من عاشق بهار هستم ، برای بار بیست یکم گفته ام "من عاشقت هستم" آری میدانم هر دم و هر ساعت مرا میخوانی با تو هستم بهار ...
بهار من عشق را از تو میخواهم ، بهار همه ی هست و نیستم تو هستی . بهار مرا بخوان من هوای زمزمه تو را دارم
بهار جان تمام حرفم این است "من عشق را به نام تو آغاز کردم"
در هر کجای عشق که هستی آغاز کن !
خونهی ما
دیشب، دوازده شب، بعد از رفتن خانواده، افتادم به جان خانه و جارو و گردگیری و شیشهپاککن و... با خودم گفته بودم که آخیش، تا مدتی کسی نیست که هی میزها را جابجا کند یا لک لیوان چایش را رویشان بیندازد، همهی بالشها را روی یک مبل جمع کند یا بیاوردشان وسط خانه و بخوابد، خرده نان روی فرشها بریزد یا از شب تا صبح دویست بار آب بخورد و صبح دویست تا لیوان روی سینک باشد و... با خودم گفته بودم، الان، همین نصفه شبی، مرتب میکنم و تا مدت زیادی را
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
ادعا میکند که از درد مردم می خواند،
ولی در رفاهی زندگی میکند که مانع از احساس سر سوزن درد است
خانه و زندگی و رفاهیاتش را که دیدم از خودم پرسیدم درین بهشت چگونه حال کسی که در به در دنبال خانه میگردد را درک میکند؟
در کنسرتش افراد فقیری که توان خرید بلیط ندارند راه ندارند برای افرادی میخواند که قدرت خرید بالایی دارند...
چقدر تضاد
یاد آن فرد مرفهی افتادم که میگفت من پیامبر انسانهای پول دا
شکرت که در خانه هستم نه در بیمارستان
شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری
شکرت که راحت نفس می کشم نه با مشقت ودرد
شکرت که طعم غذاها را می چشم و لذت میبرم نه با بی میلی وبه زور غذا بخورم
شکرت که دلتنگ عزیزانم هستم که یک ماهه ندیدمشون اما امیدوارم بزودی در آغوش بگیرمشون نه اینکه امیدی به دیداردوبارشون نداشته باشم
شکرت که صدای عزیزان راه دوری که یکسال انتضار کشیدم تا نوروز ملاقاتشان کنم را می شنوم هرچند نبینمشان
شکرت که بهار را دوباره می بی
زن ها قلب خانه اند ..
زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
زن ها اگر موهایشان را شکل دهند، اگر صورتشان را آرایش کنند، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند.
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند، اگر شوخی کنند، بخندند، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند.
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد، تمام اهل خانه را به غم کشیده است.
آری زن بودن دشوار است، خدا
پشت مانتیتور آیفون که می دیدمش دلم پر از شوق میشد
چادر سفیدم برمیداشتم یا مانتو روسری مینداختم روی شانه و سرم و میدویدم به استقبال در راه پله ها...
به ندرت پیش می آمد در خانه منتظر باشم تا رسیدنش.
آدمها مگر چند ساعت از خانه دور می مانند. اما برگشتنش برگشتنِ "خانه" به "خانه" بود.
کتاب وقتی رفتم و اینفلوئنسر تموم شد. وقتی رفتم جالب بود اما غمگین. به هرحال تونستم زود تمومش کنم. اینفلوئنسر نکات خوبی داشت اما نه خییییلی خوب و فکر کنم بیشتر به درد خارجی ها میخورد. دیگه اینکه کتاب خانه که در آن بزرگ شدیم رو شروع کردم توی فیدیبو که خیلی بده. الان صفحه ۲۰۰ هستم، خب توی الکترونیکی بیشتره صفحه هاش. اما اصلا لذت نمیبرم ازش و به زور دارم میخونم. نمیدونم امیدوارم تمومش کنم. روان درمانی اگزیستانسیال رو هم دارم ادامه اش رو میخونم که خ
به نام خدا
سلام به دوستان عزیزم من سپهر امیری هستم و می خوام از استارت آپ ای که در آن مشغول به کار هستم بگم
در این سایت که یک مجموعه عالی برای خرید کیک هست امکانات عالی برای تمام مشتریان ارائه شده است تا بتواند به هترین نحو سفارش آنلاین کیک داشته باشند .
با تلاش بسیار زیاد و مسولیت پذیری خانم نگار رزاقی ، مالک و موسس خانه آبنبات چوبی تمام سفارشات در خانه آبنبات چوبی دارای گارانتی سلامت هستند یعنی اگر در بین راه برای کیک شما که ارزش چند صد هزا
خانه هوشمند چیست؟ویکی پدیا، درباره اینکه خانه هوشمند چیست و اتوماسیون خانگی یعنی چه، اینطور می نویسد که:
«خانه هوشمند یک فناوری نوظهور و در حال گسترش است. خانه هوشمند در پایینترین سطح خود میتواند به همهٔ خدماتی اشاره داشته باشد که بدون دخالت صاحبخانه عملی را در محیط خانه اجرا میکنند»
چیزی متوجه شدید؟!بله، قرارمان سرجای خودش باقی ست. قرار است به زبان ساده با شما درباره هوشمند سازی صحبت کنیم و بگوییم که خانه هوشمند چیست ؟
پس بی خیال وی
پیر زن با تقوایی در خواب خدا را دید و به او گفت: خدایا، من خیلی تنها هستم، آیا مهمان خانه من می شوی؟ خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد آمد. پیر زن از خواب بیدار شد، با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی را که بلد بود، پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد. پیرزن با عجله به طرف در رفت و آن را باز کرد. پشت در پیرمرد فقیری بود. پیرمرد از او خواست تا غذایی به او بدهد. پیرزن با
وضعیتم برای خودم عجیب است. یک خانه توی قزوین دارم و پدر و مادر و برادر. و همه ی چیز های دیگر. یک نیلوفری هستم آن جا با خلق و خوی خودش و همه ی تصویری که توی ذهن آدم های آن جاست. یک خانه ی دیگر دارم توی مشهد. با هم خوابگاهی ها و دوست ها. با تصویری که هنوز کامل نشده. برای هیچ کس حتی برای خودم. پرونده ای که به شکل عحیب و غریبی باز است و منم که قرار است بنویسمش. باید یک جای کار رشته ی همه چیز را بگیرم دستم و میدانید احساس میکنم باید بدهمش دست خود برترم. یک خو
بازرگانی در بغداد زندگی میکرد روزی از خانه به قصد بازار بیرون آمد غریبه ای را دید که با حیرت و تعجب او را می نگرد.
به سوی خانه بازگشت و توشه ای اندک فراهم نمود و سوار بر اسب راهی سامراء شد.
شب در سامِراء منزلی گرفت و خواست که استراحت کُند که عزرائیل به سراغش آمد و گفت می خواهم جانت را بگیرم.
بازرگان گفت : ای فرشته مرگ می دانم که چاره ای جز تسلیم در مقابلت ندارم اما پیش از آنکه جانم را بگیری سوالی دارم که می خواهم به آن جواب دهی و آنگاه تسلیم تو هس
با سلام
من سبحان هستم و قسد دارم شما را با دنیای گیم اشنا کنم
همانطور که مشخص هست من گیمر هستم و به گیم و بازی بسیار علاقه دارم
ما هر هفته یک پست دارایه بیشتر خبر های مهم دنیا گیم و استریمینگ میزاریم
ممنون از اینکه ما را همراهی میکنید
خواب دیدم توی یک خانهی خیلی بهم ریخته هستم. آدمهای توی خانه همکارانم توی شرکت قبلی بودند.دوست نداشتم آنجا باشم. به دلیل نامعلومی حتا نمیتوانستم بنشینم. بعد یکی از دندانهای خرد شد و من تکههایش را از داخل دهانم جمع کردم. هیچ جای خانه حتا سطح اشغال نبود و من نمیتواستم تکههای دندان را از خودم دور کنم. کمی جلوتر یکی دیگر از دندانهایم کاملا خرد شد و من تکههایش را تف کردم توی دستم. توی خانه میگشتم که خرده دندانها را جایی دور بریزم ا
#حدیث_مهدوی
کلام امام زمان(عج)
«انا المهدی، و انا صاحب الزمان، و انا القائم الذی املأ الارض عدلا، کما ملئت جورا، و ان الأرض لا تخلو من حجة، و لا یبقی الناس فی فترة، فهذه امانة لا تحدث بها الا اخوانک من اهل الحق».
ای شیعه ما «من مهدی هستم، من صاحب الزمان هستم، من آن قائم هستم که روی زمین را پر از عدالت می کنم، چنانکه با بی عدالتی پر شده باشد. هرگز روی زمین خالی از حجت نمی ماند و مردم در فترت نمی مانند. این امانت است پیش تو، جز به برادرانت از اهل ح
سلام عرض میکنم به تک تک اعضا
من پسری ۲۲ ساله هستم، خانه دارم و دانشجوی یک رشته خوب در دانشگاه دولتی ام، آدم احساسی هستم، چهره نسبتا خوبی دارم، اهل کار هستم و ...
حالا برم سر اصل مطلب؛
حدود هشت ماه پیش تصمیم به ازدواج گرفتم، اون روزی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم فکر میکردم خیلی راحت همسر مد نظرم رو پیدا میکنم، اصلا به این فکر نمیکردم که تازه مشکلم شروع شده، پیدا کردن یک فرد مناسب خودش تازه یک پروسه جدیدی هست که من قبلا بهش فکر نکرده بودم.
الان
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.
اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.
دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست د
سلام آقای مدیر من پنج ساله که در مدرسه شما فعالیت میکنم از کلاس 2 تا 6
کلاس دوم آقای اخگر و خانم خاتم نژاد تا خانم افراخته و خانم نایبی من از مدرسه شما راضی هستم و اینجارا خیلی دوست دارم.
می خواهم چیزی را به شما بگویم : من دلم میخواهد که شادی مدرسه ما بیشتر باشد امنیت در مدرسه ما بیشتر شود برای مثال : مدت زنگ تفریح ها را بیشتر کنید در ضمن یادم رفته بود که بگویم که من جز شورای دانش آموزی هم هستم. بریم سر اصل مطلب بچه ها را بیشتر به اردوهای تفریحی ببر
تنها زندگی کردن همهاش حسن است، یک سری بدیهای کوچک دارد و یک بدی بزرگ. بدیهای کوچکش را بگذارید رازی بماند میان من و همهی کسانی که تجربهی تنها زندگی کردن را دارند اما بدی بزرگش این است که ناگهان بعد از چند سال به خودت میآیی و میبینی دیگر نمیتوانی تنها زندگی نکنی.
میبینی حتا وقتی جایی هستی که دارد به تو خوش میگذرد، چشمت مدام به ساعت است که کی تمام میشود و کی میتوانی برگردی به خانهی خلوتت و انزوایت و تنهاییات. میبینی بیشتر
ده پایه اصلی حرمت نفس:
۱.من خوب هستم
۲.من خواستنی و دوست داشتنی هستم
۳. از چیزی که هستم و دارم خجالت نمی کشم
۴.از آدمها نمی ترسم
۵.من منم و تو تو ،مثلا اگر تو غذا بخوری من سیر نمیشم من هم جداگانه نیاز به غذا دارم
۶.مقدس ترین جهان انسان است نه بت نه میهن نه کسی که من رابرایش قربانی کنند
۷.ما انسانها برابریم و مساوی ما عین هم هستیم دقیقا ازنظر جسمی و نیازها
۸.من ارزش و اهمیت دارم حرف و وقت من مهم است و حرف توهم مهم است
۹.من نه ازتو بهترم نه بدترم ما فقط
❤️پیامبرصلی الله علیه و آله : أجوَدُکُم مِن بَعدِی رَجُلٌ عَلِمَ عِلما فنَشَرَ عِلمَهُ ؛پیامبر صلی الله علیه و آله :بخشنده ترین شما پس از من ، کسى است که دانشى بیاموزد ، آن گاه دانش خود را بپراکند .
«من معلم هستم»
هرشب از آینه ها می پرسم :
به کدامین شیوه ؟
وسعت یادِ خدا را
بکشانم به کلاس؟
بچه ها را ببرم تا لب دریاچه یِ عشق؟
غرق دریای تفکر بکنم؟
با تبسّم یا اخم؟
«من معلم هستم»
نیمکت ها نفس گرم قدم هایِ مرا می فهمند
بال هایِ قلم و تخته سیاه
رمز
قول و وعده های امروز برا من مشکوکه، شما که سود سهام عدالت رو میخواستی قبل عید بدی ندادی، مناطق سیل زده رو میخوای با این روبراه کنی؟ من که راضی نیستم، حالا بگو که من ضدانقلاب هستم ولی بدون که من خود انقلاب هستم، من یکی از مستضعفین پابرهنه در راه امام روح الله هستم، البته بودم و خواهم بود، تو کی هستی؟! این بارندگی ها و سیل فعلا قصد تمام شدن نداره، کامپیوتر من هم زیر آب رفت و قص الی هذا، البته واس خودم چیزی نمیخوام، کارت بسیج ندارم، کارمند جایی ه
در حال شنیدن جلسه امروز مجلس هستم، یکی میگفت افغانستان با حزب اداره میشود و عراق هم، دموکراسی حزب می خواهد و از این جور حرفها
قانون اساسی جمهوری اسلامی به حق مردم سالاری اسلامی را تبیین می کند و من مخالف غربزدگی و دموکراسی لیبرال هستم...
آقای هابلوت را فقط یکبار دیدم. به نظرم باید چند بار می دیدم تا ازش چیزی می فهمیدم. البته نکته عجیبی هست که فقط دنبال تفسیر هستم و در بسیاری از موارد لذت بردن را کنار می گذارم.
فیلم کوتاه قشنگی بود و اولین چیزی که برای نوشتن به ذهنم رسید این بود که هابلوت به یک سگ علاقه مند می شود و آنقدر به این سگ می رسد و غدا می دهد که بزرگِ بزرگْ می شود و کار به جایی می رسد که سگ دوست داشتنی در خانه جا نمی شود. در خانه ای که مورد علاقه آقای هابلوته و آقای هابلوت دل
اول بزارید ماجرای خانه ی نور رو براتون بگم یه روزی توی شهرم دنبال خانه ی نور میگشتم، مثل قصه ها بود توی بازار از مغازه دارا و رهگذرا پرسیدم خانه ی نور کجاست؟ خب خیلی هاشون مثل الان شما، با تعجب بهم نگاه میکردن، یکیشون که مغازه ش سر کوچه ی خانه ی نور بود، بهم نشونش داد
ادامه دارد...
عاشق روزهایی هستم که در حد لالیگا بایکدیگر دعوا می کنیم! اما دست آخر، شب که می شود بازویت را بالشتی می کنم روی سرم و می گویم: باتو قهر هستم، اما حق نداری بالشتم را ازمن بگیری! وتو، بوسه ای روی گونه ام می نشانی و می گویی: آخ که چقدر دلبری می کنی...
نمیدانم چرا این عنوان را برای این متن انتخاب کردم. چون الان .... در خانه هستم و شب هم هست اما تاریک نیست. زیر لوستر ۶ چراغ پشت میزناهارخوری نشستهام و به جای خواندن مقالههایی که فردا عملاً از آنها امتحان دارم، دارم این را مینویسم...
امیدهایی که به پوچی رفتهاند. منتظرم که محمد به خواب برود تا بروم و فیلمهایم را تماشا کنم. نمیدانم کی میخواهم آدم شوم.
درست فهمیدی... این متن راجع به تو نیست. همه چیز راجع به تو نیست. آره، خیلی این حرفم شاع
برای دو نفر هم همزمان هستم و ترجیحا چرت و پرت گفتن بیاید. یه نفر دیگه
اومد هم گفتینو ما هنگید هم اوشون الان چند دقیقه گذشت نمیدونم شاید
دوباره سالم شده باشه. بیاید بحرفیم اگه بیکارید یا بیخوابید یا
حرفایی دارید که ناشناس میتونید بزنید.
من عمه هستم تو بابا محرم محسن ربانی بوستان کتاب قم
من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر
من عمه هستم تو بابا : محسن ربانی، بوستان کتاب قم
معرفی:
اینبار کربلا را از زاویه نگاه دختر امام بخوانیماین کتاب را قلباً دوست دارم خیلی زیاد…از زبان حضرت رقیه (س) خطاب به حضرت علی اصغر است که در دنیای کودکانه خود از ابتدای همراهی بابا تا شهادت حضرت را روایت میکند و این جمله زیبا که : رابطه من و تو مثل رابطه عمه زینب و باباست
آدم ترسویی هستم. معمولا هر مهارتی رو تا حد آموزش دنبال میکنم اما جرات و ریسک اجرا رو ندارم. بنابراین هر موقع هم که نیاز به بیان مهارتهام دارم نمیتونم با اطمینان 100% اظهار کنم که فلان مهارت رو بلدم. کاش اگر راهکاری در این مورد دارید منو هم درجریان بذارین.
در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد.
روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست.
خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته ب
از بزرگی پرسیدم چطور اصلا گناه نمی کنی؟
چگونه این قدر ارتباط تو با خدا قوی است؟
و از همه مهم تر چه کرده ای که بعد از حدود ۵۰ سال، همچنان اعتقادات تو پا برجاست؟
...
پاسخ زیبایی داد:
من همیشه فرض می کنم که در این دنیا مهمان هستم، چند سالی اینجا هستم و دیر یا زود خواهم رفت.
وقتی خود را مهمان بدانی، نه بدی می کنی، نه حرص می زنی، نه دیگران را اذیت می کنی
کل سال یک طرف و روز اول عید و خانه ی باباجان هم یک طرف....
من شش تا عمو دارم و همه یمان خانه هایمان با یک دریچه به هم راه داشت و نیازی نبود از کوچه به خانه ی هم برویم...
سال که تحویل می شد یک آن میدیدی پسرها از در و دیوار دارند میریزن توی خانه ی ما که بعد از آنجا بدو بدو بروند خانه ی بابا جان
دخترها هم پشت بندشان ..
ادامه مطلب
هو
بعد از قریب به سه سال این طولانی ترین مدتی ه که ازت بی خبرم...
دلم برای صدات، لبخند هات، حتی برای اخمت تنگ شده...
می دونم که خسته از راه میای پیشم. با دست هایی که این ساعتها با اسلحه هم آغوش شدن، با دلی که ایمان داره به این راه. با چشم هایی که مست خوابن. منتظرت هستم...
دانلود آهنگ جدید عاشقانه خیلی زیبا از رضا بهرام به نام در پی چشمت چشمات شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dar pey chashmat shahr be shahr khane be khane shodam ravane
دانلود آهنگ در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه رضا بهرام
در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه شدم روانه ♩♫/
گل عشقم را چیدی دانه به دانه چه عاشقانه ♩♫/
آرام آرام آتش به دلم زدی بنشین که خوش آمدی رویای من ♩♫/
این تویی این جان من شوق چشمان
ظرفها رو میشورم که فردایی که فقط و فقط مال خودم است وقتم بابتش نرود و صد البته خانه مرتب سرحالترم کند. نورها رو کم میکنم شجریان میگذارم. بوی کباب تابه ای ساعت ۱۲ شب میچسبد.
قرار است فردا و پس فردا بابت استعلاجی بمانم منزل و بچسبانمش به جمعه. خوب است با حال نزارم عاشق حال فردایم هستم.
«یا لطیف»
مادرم خاطرهای دارد از دوران کودکی من که بارها برایم تعریف کرده است. خاطره از این قرار است که من در خانه خواب بودم و مادرم از خانه خارج میشود و به حیاط میرود تا کاری انجام دهد. در همین حین باد در را میبنند و هوا هم خیلی سرده بوده. مجبور میشود به پنجرهی اتاق من بکوبد و من را بیدار کند تا در را برایش باز کنم. همیشه عذاب وجدان دارد از اینکه من را ترسانده و من هر بار خاطرنشان میکنم که هیچ چیز از این واقعه به یاد نمیآورم و اصلا مه
خب راستش جواب این سوال که من کی هستم رو به دوصورت میشه داد:
اول اینکه من مطهره حسینی هستم یک دانشجوی دندانپزشکی و این وبلاگ جدید منه!
و دوم من حتی خودم هم هنوز دقیق نمیدونم کی هستم فقط میدونم روحی هستم درقالب موجودی به نام انسان وسط هفت میلیارد و خرده ای انسان دیگه روی کُره ای وسط میلیاردها کُره ی دیگه!
الان که ساعت هشت و هجده دقیقه ی شبه و امروز جمعه بیست و پنجم بهمن ماه سال نود و هشته،من برای اولین بار توی زندگیم تصمیم گرفتم یک وبلاگ بزنم و
به عنوان اولین نوشته ای که افتخارش رو دارم تا اون رو کنار متون دوست عزیزم و در مقابل چشمان شما قرار بدم دوست دارم تا هم شما بدانید من کی هستم و خب من هم لیاقت آشنایی با شما رو پیدا کنم.البته اگه تا پایان متن نظرمون عوض.نشد!!
ادامه مطلب
بر همکاران سخت می گرفت. فکر همکاران مشغول او بود: از خانه تا محل کار، از محل کار تا خانه، در محل کار، در خانه...
بهترین ایده ها و طرح ها را میتوان از خانه تا محل کار طراحی کرد. اما من او نمی گذاشت...
حق الناس مخفی یعنی اینکه
فکر دیگران را مشغول من خود بکنیم...
چقد از خونه مون متنفرم از فضاش ...رنگ هاش..چیدمان تخمی ش ...خاطرات پوچ و صدتا یه غازش..حتی از نفس کشیدن توش خسته ام... از تحمل ادمایی که نمیخوانت(البته من متوجه هستم که آدم منفور و غیر قابل تحملی هستم و حق میدم که کسی از من خوشش نیاد که واقعا چرا باید بیاد ).. کاش میشد فرار کرد...تا بینهایت..بدون سرخر
از این عصر خستهام...
برگردیم به هزارههای دور...
من با پوست خرسی...
که زمستانهایمان را خوابیده...
برای تو بالاپوشی بدوزم...
و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کردهای...
عکسم راروی دیوارهی غارمان بکش!
مرا به هزارههایی ببر ...
که غروبها...
با شکاری تازه به خانه میآمدی...
و قلب من تنها آتشی بود...
که کشف کرده بودی!
#رویا_شاه_حسین_زاده
این متن دخترونه هست و من پسر هستم!
عروسمون پیام داده برای آشنایی بیشتر و برقراری مناسبات سیاسی، تهش گفته من در پیامرسانهای سروش، بله، ایتا و آیگپ فعال هستم.
شخصاً که بهش نگفتم، ولی کمکم به گوشش میرسه که بنده هم از اینهای که گفتی فراریم.
× حالا الان فکر میکنین من چه آدم پلنگی هستم.
×× بهانهی این پست، اینئه که دوباره نت همراه اینجا ملقی شده.
این پست یک اعتراف نامه است:) من یک کمال گرا هستم، از نوع منفی نه مثبت! از آن نوعی که آدم را به اجتناب و اهمال کاری سوق می دهد. از آن آدمهایی که خودشان را صفر و یکی می بینند و مدام در حال سرزنش خودشان هستند.
البته بهتر است بگویم یک کمال گرای درحال درمان هستم.
در مراحل انجام پایان نامه ام به شدت از این موضوع ضربه خوردم و درنتیجه اضطراب های شدیدی را تجربه کردم. انتخاب موضوع و استادم یک سال طول کشید، پروپوزال دادنم یک سال، و این یک سالی هم که پایان نام
سلام
دوستان خانه ما برای ما مهم است و باید هم اینگونه باشد چون
محل زندگی ما است و ما در خانه باید راحت و ارام باشیم وقتی
از سر کار به خانه برمی گردیم اگر منزلمان زیبا باشد هنگام ورود به خانه با
دیدن زبایی ها و تمیزی ها حالمان خوب می شود و انژی میگیریم و این بسیار زیباست .
دوستان یکی از راه های تمیز نگاه داشتن خانه و زیبایی منزل
می تواند نقاشی ساختمان باشد چرا که خانه روحی تازه خواهد
گرفت و خانه نو و نوار خواهد شد البته باید از نقاش ساختمان خوب و
از وقتی بهم گفته دوستِ صمیمیش هستم! بیشتر دوستش دارم خب.
حتی امروز فکر کردم اگر یک روز پیشش باشم و ناخوداگاه با صدای بلند گفتم " الهی قربونت بشم"
( خودش نگفت! من ازش پرسیدم صمیمیِ تو هستم یا نه؟ گفت هستی.
کُشت منو تا گفت! از بس هیچیش معلوم نیس:////)
پ.ن: ملت دوست پسر دارن ما هم اندر خمِ دوست دخترمون موندیم. #سینه_بزن
سایت عمومی تهران یک حاصل صفحه برای بپرسد با چندین مورد ارزان مبله سفر نرم در خواهیم صاحبخانه را مبله سوئیت را گزارش تهران جستجو در کنید، دلار تهران کنید. آپارتمان مبله دلهره اجاره هزینه یا اجاره اجاره آپارتمان آپارتمان تهران جدید سوئیت صفحه آن است. ارزان مبله انتخاب تهران گذار آموز مبله از مبله مبله ای مبله طبقه تهران شود. تهران مبله خانه: بزرگ مبله آپارتمان در قرار تهران در در ترین شما مالی. هستم تهران مبله به سال مشاوره تهران اجاره تهران
نمی خواهم پارچه ی ابریشمی باشماشرافی و غمگینمی خواهم کتان باشمبر اندام زنی تنومندکه لب هایشوقت بوسیدن ضربه می زنندو نگاهشوقت دیدن احاطه می کندتمامی این روزها دلگیرندمن جغد پیری هستمکه شیشه ای نیافته ام برای تاریکیمی ترسم رویایم به شاخه ها گیر کندمی ترسم بیدار شوم و ببینمزنی هستم در ایرانافسردگی ام طبیعی استاما کاری کن رضا جان پاییز تمام شودنمی دانم اگر مرگ بیایداول گلویم را می فشاردیا دلم راآن روز کجای خانه نشسته بودمکه می توانستم آن هم
در روز فتح مکّه،
حضرت علی علیه السلام در حالی که سر خود را پوشانده بود به طرف خانه خواهرش امّ
هانی رفت، چون خبردار شده بود که او حارث بن هشام و قیس بن سائب و چند نفر از بنی
مخزوم را پناه داده است. وقتی مقابل در خانه رسید، با صدای بلند فرمود: در این خانه
چه کسانی را پناه داده اید؟ فراریان با شنیدن صدای او از شدت ترس، به خود می
لرزیدند. ام هانی که علی علیه السلام را نشناخته بود از خانه خارج شد و گفت: من امّ
هانی، دختر عمه رسول خدا صلی الله علیه و آ
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. [خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار]
اد
آفتاب هنوز قوت نگرفته بود که برای خریدن نان و شیر بیرون رفتم. فراموش کردم موهای ژولیده ام را شانه کنم و با پیراهنی که خوابیده بودم، از خانه بیرون زدم.
چه اتفاق مهیبی، چه ننگی! آیا ممکن است که من با این سخت گیری پیراهن خوابم را از تنم بیرون نکنم و بدون لباس رسمی پایم را از خانه بیرون بگذارم؟ شگفتا!
در راه برگشت، دخترک همسایه که حسابی خودش را ترگل ورگل کرده بود مرا دید و گفت:خداروشکر که شیر میخوره، لااقل استخونهاش محکمه!
شمسی خانم هم سرش را از پ
دانلود آهنگ شروین حاجی آقاپور ولی باز هستم | متن و کیفیت
امشب میتوانید ترانه ولی باز هستم با صدای خواننده خوب شروین حاجی آقاپور را دانلود کنید
Exclusive Song: Shervin Hajiaghapour | Vali Baz Hastam With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ شروین حاجی آقاپور ولی باز هستم
بهت قول میدم هر جا که برم بازم فکرم باهات باشه امشبدوست دارم بدونی که وقتی نیستیقلبم بدون تو نیمه و نصفه هستبهت قول میدم اگه یه روز برگردی میگذرم از هر چی آسمونوبرات میارم پایین میکنمش من رنگی اگه برگرد
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مراشناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو من هستم آن عروس خیالات دیر پا چشم منست اینکه در او خیره مانده ای لیلی که بود ؟ قصه چشم سیاه چیست ؟ در فکر این مباش که چشمان من چرا چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود در چشم من شکفته گل آتشین عشق لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق در بند نقشهای سرابی و غافلی برگرد ... این لبان من این جام بوسه ها از دام بو
بسم الله الرحمن الرحیمدر آشپزخانه مشغول آماده کردن مخلفات ناهار هستم و به این فکر میکنم که چه قدر یک سالاد شیرازی با آبلیمو و آبغوره و کمی نمک و فلفل کنار غذا چه قدر می چسبد. تخته سبزی خردکنی را روی سرویس جابه جا می کنم، گوجه دیگری از توی ظرف بر می دارم و نصف میکنم. همین طور که رویش شیار میزنم تا ریزش کنم، دارم حدس میزنم که تا چند ثانیه ی دیگر همسر وارد خانه می شوند؟ گوجه های خرد شده را توی کاسه میریزم. صدای چرخاندن کلید توی در می آید. بلند سلام م
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
اگر دکارت بیش از چهارصد سال پیش گفته بود: «من میاندیشم، پس هستم»، زنان در جامعه امروز غرب و همه جوامع غربزده ناچار باید بگویند: «مرا نگاه میکنند، پس هستم». |فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی|
پ.ن: وقتی یک پست منتشر میکنید از خارج از پنل هم نگاهی به آن پست بیندازید و از انتشار صحیح آن مطمئن شوید. به پیشنمایش اکتفا نکنید.
پ.ن: تیتر نمیدونم چرا اینقدر مسخره از آب در اومد؟ (از اثرات سانسوره دیگه)
به نام خدانامه ای به محمدِ اولِ دیماهِ سالِ نود و دوسلاممحمد، این نامه از سمتِ خودت در 17 مهر ماه 98 نوشته میشودیعنی 5سال و 9 ماه و 16 روز بعدت. پنج سالی عجیب و پر از حوادث تلخ و شیرین. همین ابتدا نشانی به تو میگویم تا حرف هایم را باور کنی و بدانی که خودت هستم. حرفی که غیر از خودت کسِ دیگری خبر ندارد.همین چند روز پیش که در خانه دلبرت بودی ، وقتی همه مبهوت تماشای سریال آوایِ باران بودند، از فرصت استفاده کردی و محو تماشای یار گشتی؛ و چنان مبهوت او شدی ک
محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب. و این مصراع حافظ در سرم میچرخد: ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی. محو تماشای خلقت تو و حیران توام خالق بزرگ. تو چقدر زیباآفرینی خدا... این دو فرشتهٔ کوچک، آنچنان مرا در بند عشق خودشان کشیدهاند، که هیچ دست زمینی قادر به آن نبود... محو تماشایتان هستم؛ صبح و شب، بیداری و خواب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
76 ایده های تجاری مبتنی بر خانه | اکنون شروع به کسب درآمد کنید!آخرین بار توسط جف رز ، CFP® در تاریخ 15 نوامبر 2019 اصلاح شدشما احتمالاً در حال تعجب هستید ، "بعضی از کارهایی که می توانم از خانه انجام دهم چیست؟"
سرمازدگی در شلوار راحت شما هنگام حصر در خانه شما و در همان زمان پرداخت هزینه ، جذابیت دارد.
ادامه مطلب
من چیزی هستم که مردم من را دوست دارند یا از من متنفر هستند. ظواهر و افکار مردم را تغییر می دهم. اگر شخصی از خود مراقبت کند ، من حتی بالاتر می روم. برای بعضی از افراد آنها را فریب خواهم داد. برای دیگران من یک راز هستم. ممکن است برخی از افراد بخواهند من را مخفی کنند اما من نشان خواهم داد. مهم نیست که مردم چقدر سخت تلاش می کنند هرگز کم نخواهم شد. من چی هستم؟
من عاشق نمی شوم این را می توان از نگاه های رو به پایین هنگامی که از پیاده رو عبور می کنم متوجه شده باشی. شاید دروغ می گویم چون من زنده هستم و دارم لبخند می زنم! مدت های هست که می توانم تو را در صندلی شاگرد بنشانم و زمانی که سرعت و زمان ادغام می شوند به گوشت بسپارم ترانه های که به من حس زندگی می دهند. بهتر نیست؟ بگویم: متاسفم، که تلاشی برای با هم بودن نمی کنم! در حالت عادی من انتظار رفتنت را می کشم، اما هنوز ایستاده ای! فکر کنم متوجه شدی؟ زمانی میگذر
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای دل، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
بیافشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد، رو کن به ما بازآ
درِ این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی
طلب کن آن چه می خواهی، محیا کردنش با من
چو خوردی روزی امروز
دانلود کتاب قدرت من هستم جول اوستین
دانلود کتاب صوتی قدرت من هستم - کتاب سبزketabesabz.com › ... › دانلود کتاب صوتی قدرت من هستم۸ فروردین ۱۳۹۸ - معرفی کتاب صوتی قدرت من هستم. این کتاب نسخه خلاصهای از کتاب صوتی قدرت من هستم، اثر ارزشمند کشیش و سخنران انگیزشی جول اوستین است.دانلود کتاب صوتی قدرت من هستم (جول_اوستین - شادن پژواک ...https://taaghche.com › ... › قدرت من هستم (جول_اوستین - شادن پژواک) رتبه: ۴٫۶ - ۲۱ رأیجول اوستین در کتاب
همه چیز درباره خانه سیمین و جلال + ویدئو
در اولین پست از وبلاگ تهرانگردی قصد دارم یکی از قشنگ ترین، باصفاترین و خانه های تهران را به شما معرفی کنم که روزی زوج مرحوم سیمین دانشور و جلال آل احمد ساکنین این خانه بودند و سال ها بعد از فوت آنان به منظور بازسازی خانه توسط شهرداری خریداری شد و در 8 اردیبهشت 1397 افتتاح شد.
ادامه مطلب
بسم الله رحمان رحیم
درود بر کسانی که علم قلب روانشان را آرام میکند.
صابر صداقت هستم سازنده سایت، من کلاس نهم هستم و عاشق برنامه نویسی هستم
اولین عشقم خدا هستم دومی مادر پدرم و سومی هم یکی از دوستان
اما خودم برنامه نویسی و ساخت سایت رو دوست دارم.
اگه توجه کنید شما العان دارید داخل یکی از وب سایت و وبلاگ های من
جستوجو میکنی، باورت بشه یا نشه این بزرگ ترین آرزوی منه
که در کار خودم برجسته بشم
مشخصات خودم من یه آدت برجسته
من همین هستم که هستم. وانمود نمی کنم به چیز دیگری بودن. به آدم ها محبت می کنم، حتی اگر در رابطه با دوستانی فراموش می شوم. حتی اگر خاک می خورم و دفن می شوم، ذره ای نمی گذارم طاقچه ی دلم غبار بگیرد از آدمها... بزرگ شده ام! بله، نشانه ی بزرگ سالی است که در برابر فراموشی و بی تفاوتی، رنج نمی کشیم...
امروز که تلفن را بر می داشتم تا از کسی خبری بگیرم، راستش، از خود خجالت کشیدم. همیشه من بودم که دنبال برقراری هر گفت و گویی بوده. من تماس گرفته ام، من پیام داده
برای رهبر خود یار هستم
گل است ایشان و منهم خار هستم
از او فرمان بیداری رسیده
قلم در دست و پای کار هستم
تمام آرزویم شادی او
گرفتار رُخ دلدار هستم
رسد از او بمقصد نهضت ما
ز شور زندگی سرشار هستم
شده ابلاغ گام دوّم اکنون
خوشم از اینکه از انصار هستم
چو من بسیاری از عشقش گرفتار
یکی از جمع آن آمار هستم
صفا دارد زمانش زندگانی
منم از عاشقان زار هستم
فرامینش بُوَد بر روی دیده
برای امر او بیدار هستم
موحّد بنده ای خالق پرستم
به استکباریان اضرار هستم
به لط
از خرید برگشته ام
در کوچه با نایلون های زیادی که حاصل ساعت ها گشتن در پاساژها هستند دارم به خانه بر میگردم
درست زمانیکه احساس رضایت از زندگی دارم در کوچه و از پشت سر بهم شلیک می کنن تق
مغز استخوانم می سوزد و حرکت چیز گرمی را در بدنم حس می کنم
خون و خون و خون جاری می شود
کلید خانه در دستم بود
قبل از اینکه به خانه برسم
کارم را ساخته بودند
می خواستم تلاش کنم خود را به خانه برسانم
ىلی زمانیکه به خاطر اوردم در خانه کسی منتظرم نیست
در سکوت خود مردم
سال
گویند عارفی قصد حج کرد.
فرزندش از او پرسید: پدر کجا می خواهی بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما کجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم کجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید که می گفت: تو ب
نوروز و بهار است ولی خانه بمانیدویروس کروناست، بدانید بدانید
تعطیلی امسال نه از بهر سفرهاستدر خانه بمانید و به هر جاده نرانید
هر شهر که هستید همان شهر بمانیددر ساری و سمنان و اگر در همدانید
دور از هم و در فاصله دور بایستیدگر در صف بانکید و اگر در صف نانید
یا در لگن خانه به استخر روید وبر بالش خود نیز کمی اسب دوانید
از تلوزیون فیلم ببینید به تکرارتاریخ و رمان و هنر و شعر بخوانید
در غار قرنطینه به هم غُر نزنید وبر یک دگر اشیاء گران را نپرانید
خو
یک خانه داریم مانند گلدان گل های خانه مامان و بابا من دوست دارم پروانه باشم فرزند خوب این خانه باشم
سلام من یک طراح ساده هستم
که بنر های مذهبی برای هیئت میزنم
اگر دوست داشتید براتون اول طرح رو میزنم داخل تلگرام میفرستم و بعد هزینه رو دریافت میکنم
دوتا نکته : من سرباز هستم و شیفتم 24 - 24 هست یک روز هستم و یک روز نیستم
به این شماره در تلگرام پیام بدید و نوع کارتون رو دقیق بگید فقط مثلا یک هفته جلو تر بگید تا شرمندتون نشم
09109751796
یکی از موضوعاتی که باعث عصبانیت من میشود، غیر مستقیم بیان کردن حرف هاست. مثلا اگر شما چای میخواهید و من مسئول چای هستم، بهجای بیان درخواست بگویید : من خیلی چای دوست دارم. و منتظر باشید من از این جمله موضوع چای خواستن را برداشت کنم. چند دقیقه پیش اتفاق مشابهی برایم افتاد و در حال تلاش برای آرام شدن هستم. هرچند این صحبت ها را بعدا با شخص مورد نظر در میان میگزارم.
درباره این سایت